3.06.2011

Love Story

روزی روزگاری دختری  بود که اتفاقا بسیار خوش خوشانش بود


از قضا بسیار خانوم هم بود

تا روزی که یک اقای با شخصیت دید

الکی الکی با هم صمیمی شدند


انقدر صمیمی که نمی توانید فکرش را بکنید


بعد یهو اقا هوای رفتن به سرش زد

دختر نفهمید چرا ... او ماند و یک علامت سوال گنده

 (با دلش تنها شد ( تعجب نکنید که عکس چقدر با کیفیت است ... بعله ان خود اوست ... برای رفع افسردگی به اروپا رفته بودم 

خیلی هم غصه خورد




.
.
.
.
.
اما یک روز از خواب بیدار شد
.
.
.

بعله ... دوباره او  خوش خوشانش شد





















2 comments:

  1. خیلی جالب بود نوشتنو ادامه بده.

    ReplyDelete
  2. خیلی باحال بود :)
    عاشق پاپییون دختره هم شدم

    ReplyDelete