روزی روزگاری دختری بود که اتفاقا بسیار خوش خوشانش بود |
![]() |
از قضا بسیار خانوم هم بود |
![]() |
تا روزی که یک اقای با شخصیت دید |
الکی الکی با هم صمیمی شدند |
انقدر صمیمی که نمی توانید فکرش را بکنید |
بعد یهو اقا هوای رفتن به سرش زد |
دختر نفهمید چرا ... او ماند و یک علامت سوال گنده |
![]() |
(با دلش تنها شد ( تعجب نکنید که عکس چقدر با کیفیت است ... بعله ان خود اوست ... برای رفع افسردگی به اروپا رفته بودم |
خیلی هم غصه خورد . . . . . اما یک روز از خواب بیدار شد . . . |
بعله ... دوباره او خوش خوشانش شد |
خیلی جالب بود نوشتنو ادامه بده.
ReplyDeleteخیلی باحال بود :)
ReplyDeleteعاشق پاپییون دختره هم شدم